عشق مامان.آقا آرتاعشق مامان.آقا آرتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

پسر پاییزی من

سرماخوردگی

مامان جونم،پاره تنم شما از تولدت تاحالا سومین بار هست که سرما خوردی دلم برات آتیش میگیره الانم سرماخوردی و در حال خوب شدنی با دارو دادن بهت مشکل دارییی با اسپری زدن برات مشکل دارییی با بینی گرفتنت مشکل داریییی خلاصه که با همه چی مشکل داری سرما هم که میخوری شبهای اول تا صبح نق میزنی.مامان من برات میمیرم.
8 دی 1393

مامان اومد با کلی تاخیر

زندگیه من شما هزار ماشاالله هر لحظه شیطون تر و سیرین تر از قبل میشی. هر لحظه چیزهای جدید یاد میگیری و ما رو شگفت زده میکنی گل پسرم شما دو سه روزه آشغال یا هرچیزی که به نظرت آشغال میاد رو میندازی  تو آشغالی.وای که میخوام بخورمت. صبح ها که بیدار میشی اول کلی خودتو میمالی به سر و صورت من و  منم بوست میکنم و کلی همدیگرو بغل میکنیم ،بعد از رختخواب بلند میشیم... چند روزه یاد گرفتی تا بابا شبا میره جا پهن کنه شما بدو بدو میری تو اتاق و  همه متکاهارو میاری تو هال. خودت چه ذوقییییی میکنی.انقدر میخندی که آدمو میبری به بهشت گل نازم هرچی از عشقی که بهت دارم،بگم کمه.کم کم کم   ...
8 دی 1393
1